Saturday, November 14, 2009
حقهای من
Wednesday, October 07, 2009
Monday, September 28, 2009
Monday, November 24, 2008
انسان
--------------------------------------------------------------------------------
باز انسان
انسان كيست و انسانيت چيست؟
دقيقا اين واژه به چه معناست؟
ارزش انسانيت رو چجوري بايد درك كنيم.
اصلا ميشه چنين واژه اي رو تعريف كرد؟
يه جا خوندم نوشته بود ايثار اوج بروز تبلور انسانيت است!!!
واقعا اينه؟؟؟!!!!
اصلا انسان كيه؟غير انساني چيه؟
ميگن وقتي قابيل هابيلو كشت اونوقت انسانيت قرباني شد و مرد.
واقعا انسانيت مرده؟؟؟!!!.
.......................
سوالاتی بود که من پرسیده بودم. از بین بازدیدکنندگان تنها 19 نفر معلوم بود متن را خوانده و پاسخی نوشتند.که درصد پایینی به کل بود.یه چیزی حدود 34 درصد.که متاسفانه به جوابی که من دنبالش بودم نرسیدم.
اگه من بخوام به این سوالها جواب بدم اینجوری جواب می دم:
معنی انسان در لغتنامه زبان من اینگونه است:
انسان:جانور.جانوری از تیره نخستیان از شاخه پستانداران و از گونه آدمها که به سبب رشد مغز قدرت بیان قدرت تفکر از جانوران دیگر متمایز است.و آراسته به خصایل انسانی.
آدم:انسان نخستین .یکی از افراد نوع انسان که به فضایل انسان آراسته است. انسان خوب.که به فضایل انسانی آراسته است.
فضیلت:رجحان . برتری. امتنیاز اخلاقی
خصلت:خوی . صفت(خوب یا بد)
انسانیت:(مصدر جع)آراسته بودن به خصایل انسانی.انسان بودن.
مصدر:کلمه ای برای حدوث فعلی که به فاعل مربوط باشد یا دارا بودن حالتی بکار می رود.
از نظر من هم انسان موجودی است که به دلیل تفکر و اراده و قدرت خلق کنندگی بر دیگر موجودات رجحان دارد.
انسانیت هم انسان به اضافه مصدر یت یعنی چیزهایی که منسوب به انسان است.شامل همه رفتارهای مختص انسان است از خوب یا بد(البته خوب و بد از نظر کسانی که ارزشگذاری می کنن برای رفتارها) مانند تفکر. اراده. گذشت . ایثار . میل به قدرت.حسادت.خود خواهی. دروغگویی.کینه توزی و ........... .همه اینها شامل انسان می شود چون حیوانات نمی توانند دروغ بگویند.معنای ایثار رانمی فهمند همینطور حسادت را.من می گویم تمام اینها که عده ای از دوستان فقط به جنبه های از نظر ارزشگذاری خوب آن و دوستی فقط به جنبه های منفی آن اشاره کرد. باز تکرار می کنم خوب و بد از نظر کسانی که ارزشگذاری اخلاقی می کنند. در گذشته در این مورد صحبت کردم که از نظر من معیار گذاری برای اعمال و اخلاقیاتی وجود نداره.و تقریبا همه چیز نسبیسیت.یعنی نمی تونیم بگیم انسانیت فقط فضایل خوب است. چون انسان به دلیل خیلی از خصلتهای دیگر که گفتم هم بر حیوان رجحان دارد.
حالا می خوام بعضی نظرات مختلف از دیدگاههای مختلف رو بنویسم:
با توجه به عمر موجود زنده بر روى كره زمين (چهار ميليارد سال) و عمر قديمى ترين باقى مانده هاى حيوانى (يك ميليارد سال) و سرانجام اولين مهره داران كه به ۵۰۰ ميليون سال پيش تعلق داشته اند، عمر انسان (حدود ۳ ميليون سال پيش) رقم قابل توجهى به نظر نمى رسد. به عبارت ديگر مى توان گفت كه انسان جزء جوان ترين موجوداتى است كه بر روى كره زمين ظاهر شده و زندگى مى كند. اين در حالى است كه زيست شناسان سابقه پستانداران جنين دار كه انسان هم نوعى از آنها محسوب مى شود را دست كم هفتاد ميليون سال تعيين كرده اند. صاحب نظران جمعيت انسانى كره زمين را از ابتدا تا امروز ۹۰ ميليارد نفر تخمين زده اند كه چيزى بيش از ۳۰۰ هزار نسل در اين مجموعه قابل شناسايى است.
م:
ارسطو مي گويد : انسان حيوان ناطق است،
فيلسوف فرانسوي ژان وال : انسان نيم فرشته و نيم حيوان است. يا بعباره ديگر نه کاملا فرشته و نه کاملا حيوان است. و بعضي ها آن را صغير در عالم کبير مي انگاشتند
به گفته ناتوراليست ها " انسان حيوان است ابزار ساز" در جامعه شناسي " انسان حيواني است که جامعه را مي سازد" . در نظام هاي اقتصادي " انسان يک حيوان اقتصادي است
نوع ديگر تفکر اگزيستانسياليسم يا وجود گرايي است. وجود گراها در مقابل فلاسفه قبل از خودشان که هميشه جوهره را مقدم بر وجود پديده ها و انسان مي دانستند، آمدند و گفتند که اين وجود است که اول مي آيد و اگر هم چيزي قرار است در پي وجود قرار بگيرد نسبت به وجود متاخر است. اگزيستانسياليسم را فيلسوف برجسته وجودگرا، ژان پل سارتر به زبان ساده اينطور معني کرده است:" وجود انسان اول است و چيزهاي مختلف فقط بعد از انسان مي آيد. در يک کلام انسان بايد جوهره خود را خودش خلق کند. اين انسان است که خودش به جهان پرتاب مي شود، رنج مي کشد، تلاش و تقلا مي کند تا بتدريج خودش را معني و مفهوم دهد." در کليت اين موضوع از اينجا به بحث ما مربوط مي شود که اين فلاسفه و اين ديدگاه انسان را در مرکز قرار مي دهد و معتقد است که اين انسان مي تواند هر چيزي را که مي خواهد شکل دهد
از ديدگاه مارکس بهترين الگو انسانی است که به طور کامل در اين جهان و نه در جهان ديگر جذب می شود و به دنبال مرگ نيست و برای زندگی با ارزش خويش مبارزه می کند. زندگی ای که انسان در آن همه قابليتهای خود را بشناسد و از همه نيازهای خود برخوردار شود. انسانی دارای زندگی با ارزش و پر معناست که خوشبهتی خود را در فعاليتهايی می يابد که سبب دگرگونی و ارتقای جامعه و طبيعت اند. انسانی که در پی حقيقت و تبيين آن در فرهنگ و تمدن است.
انسان کلی از تقسيم کار که انسان را فقير و ابزاری می کند مستقل است. مارکس کاملا درباره نيازه به تقسيم کار و اهميت آن در توسعه انسانها آگاه بود. او با تقسيم کار داوطلبانه که موجب عدالت در اميال و استعدادها و فرديت انسان می شود مخالف نبود. او تنها با تقسيم اجباری کار که مردم را در سراسر زندگی اشان محدود و مجبور به کارهای از پيش تعيين شده می کند مخالفت داشت.در اين نوع تقسيم کار قدرت از انسان گرفته شده و امکان انتخابی ندارند.مارکس تقسيم طبقاتی را که امکان انتخاب را ازانسان ميگيرد و جايگاه آن را در زندگی تکليف می کند و سرنوشت رقم ميزند را نمی پذيرد
فردریش نیچه : چهار فضیلتی انسان والا عبارت است از : دلیری ،درون بینی ، همدلی و تنهایی که گرایش به آنها سبب پاکی می شود.
فردریش نیچه : آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.
فردریش نیچه : فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب های نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد
پس معنای خواست حقیقت نزد شما این باد که همه چیز چنان گردد که برای انسان اندیشیدنی باشد، برای انسان دیدنی، برای انسان بساویدنی! تا نهایت حواس خویش بیاندیشید و بس!
انسان از آغاز وجود خود را بسی کم شاد کردهاست. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین!
انسان چیزی است که باید بر او چیره شد
برادران آنچه من در انسان می توانم دوست داشت اینکه او فراشدیست و فروشدی.
انسان شر است-فرزانه ترین ها همه برای آسایش خاطر من چنین گفتند.
دریغا کاش امروز نیز اینچنین بود.
انسان باید شریر تر و بهتر شود. به شریرانه ترین چیز در انسان برای بهترین چیز در انسان نیاز است.
امّا باید دانست که این یک مفهومِ فلسفی ست نزدِ فیلسوفی باریکبین و بزرگ و باید آن را به معنایِ فلسفی فهمید. هر گونه تفسیرِ ایدهآلیستی از آن هم خطا ست. زیرا نیچه دشمنِ خونیِ هر گونه ایدآلیسم است. ابرانسان، در مفهومِ نیچهای آن، به معنایِ انسانِ برگذشته از متافیزیک است؛ انسانی که با "مرگِ خدا" خود به نیروی دانایی به جای او نشسته و معنا بخشیدن به هستی را بر عهده گرفته است. زیرا انسانیتِ انسان، یا اخلاقیّتِ او، با متافیزیک و با حضور در پیشگاهِ خدا تکوین مییابد و با پایان گرفتنِ دورانِ چیرگیِ متافیزیک به پایان میرسد. مفهومِ ابرانسان را در فلسفهی نیچه باید در نسبت با انسان به این معنا و، از سوی دیگر، در نسبت با "واپسین انسان" فهمید که نمادِ تبهگنی در روزگارِ "هیچانگاری"ست (نگاه کنید به چنین گفت زرتشت، "پیشگفتار").
.............
.سرود ابر انسان مي خواند، سرود كسي كه فرا رونده و دلير است و بصيرت دارد.
پس از مرگ خدا، انسان هاي برتر سعادتي را كه ديگر مي دانند آن دنيايي نيست، به عبث در اين دنيا مي جويند. اين را «گداي خودخواسته» به ما مي گويد و او كسي است كه زرتشت پس ديدار شاهان، دانشمندان، هنرمندان و كشيشان، ملاقات مي كند. او انسان ها را موجوداتي مي داند كه مبتلا به كينه توزي اند، گذشته را تكرار مي كنند، قدرت هضم و گوارش ندارند و مثل گاو مدام نشخوار مي كنند.
ه يك معنا، آموزش ابر انسان بيانگر دلمشغولي نيچه با مساله انضباط بيشتر و پرورش حيوان انساني هنگام از بين رفتن مرجعيت و برتري ديدگاه مسيحي – اخلاقي اس
ه اين معنا، ابر انسان آموزه يي ست كه نارضايتي شديد نيچه از بشريت كنوني و وضع موجود را با آينده تسلا مي دهد
زرتشت اينچنين پاسخ مي دهد: ‹‹اي دوست، به شرفم سوگند كه چنان چيزي در كار نيست. نه شيطاني هست و نه دوزخي. روان ات از تن ات نيز زودتر خواهد مرد. پس ديگر از هيچ چيز مترس.
شریعتی :انسان زاییده طبیعت و پرورده تاریخ. جامعه و طبقه خویش است ونیز متاثر از شرایط زیستی بیولیژیکی و حتی ژنتیک . اما مسیر تکامل وجودی او بسوی آزادی او از این عوامل جبری زعلمی مادی پیش میرود و به میزانی که اراده و خود آگاهی در او رشد میکند از صورت یک معلول بصورت یک علت تغییر مکان میابد . بنابر این وقتی می گوییم "انسان"مقصودمان پیداش آن علتی است که در مسیر طبیعت و تاریخ نقش یک عامل خالق .صانع.مدبر و استخدام کننده خود آگاه را بازی می کند و چنین انسانی به میزانی که اراده اش را با خود آگاهی و دانش مادی طبیعی بسیج می کند میتواند خود را بر مسیر مادی و علمی تاریخ مسلط سازد.
عرفانهایی مثل هندی می گن:انسان با نیرویی ناشناختنی زاده شده. چهره نخستین او هنگام تولد دور از دسترس است. باید آن را بیابد. کشفی در راه است. و زیبایی کار در همین جاست.همین تفاوت است بینیک وجود و یک شیئی.
شیئی فاقد وجود بلقوه است. همان است که هست.انسان شیئی نیست. تمام رنج و تمام شادیست. آن همه مبارزه است ان همه آشوب است.
برطبق آيين بودا مقام انسان، متعالى است. انسان سرور خويش است و هيچ هستى يا قدرت برترى نيست كه تقدير او را رقم زند. بودا گفت: انسان پناه خودش است.
بودا قدرت خدايان و قدرت واسطه هاي خدايان را نفي کرد و انسان را به نيروهايي که در درون خويش داشت توجه داد؛ بودا با اين کار شرک را نفي کرد، در حقيقت بودا آماده ي توحيد است و حتي مي تواند يک موحد باشد.
در آخر جملاتی از نیچه رو میارم:
**ای انسانهای والاتر !بدترین چیز در
شما این است که چنان که باید رقص
نیاموخته اید.رقصی از روی خویشتن به
فراسوی خویشتن!چه باک که شما ناکام
گشته اید!
هنوز چه ها میتوان کرد!پس بیاموزید
که بر خویشتن از فراسوی خویشتن خنده
زنید!برکشید دلهای خویش را ای
قصابان خوب .بالا و بالاتر. وخوب
خندیدن را از یاد نبرید.
برادران این تاج مرد خندان. این
تاج گل سرخ رامن بسوی
شمامیافکنم.خنده را مقدس خوانده ام. ای
انسانهای والاترخندیدن رابیاموزید.**
Wednesday, November 19, 2008
فرار... فراموشی
Monday, December 17, 2007
اگه گفتي دوستت دارم فقط بازي لبهات بود........وگرنه رنگ خودخواهي نشسته توي چشمات بود
اشكامو پاك مي كنم با دل تباني مي كنم
مياد اون روزي كه تو قهر دلم رو ببينی
چشماتو باز بكني حقيقتو خوب ببيني
مياد اون روزي كه من نامه هاتو پاره كنم
مياد اون روزي كه من غم دلمو چاره كنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز مي كنم
با غم و غصه و دردم تورو دم ساز مي كنم
اگه دل تاب بياره منم به اون روز مي رسم
روي ابرا مي شينم به آسمونها مي رسم
تو مي خواي تا مي توني دل منو خون بكني
با رقيبام بشيني منو تو ديوونه كني
اما هرروز خوشي تنگ غروبي هم داره
شباي سرد و سياه صبح سپيدي هم داره
Wednesday, August 01, 2007
شهر قصه
پس باس تموم دنیا تا حالا سوخته باشهامروز می خوام یه پرده از شهر قصه رو بنویسم.
قسمتی از خاطرات خیلی ها ست. کسایی که اون زمان اجراش بودن. یا بعد ها نوار و فیلمشو داشت.
این قسمت نوار رو دوست دارم که بهمن می خوند :
آره .... داشتیم چی
می گفتیم؟ بنویسما رو دیوونه و رسوا کردی حالیته؟ما رو آوارۀ صحرا کردی حالیته؟
آخه
ما واسه خودمون معقول آدمی بودیمدست کم هرچی که بود، آدم بی غمی بودیم
حالیته؟
سرو
سامون داشتیم ،کس و کاری داشتیم ،
آی دیگه یادش بخیرننمون جورابمونو وصله می زد
،ما رو نفرین می کردبابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید ،بهمون فحش می دادبا
کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست ،ترکه های آلبالو رو کف پا مون
میشکستحالیته؟
یاد اون روزا بخیر ،
چون بازم هر چی که بود ،
سرو سامونی بود
حالیته؟
ننه
ای بود که نفرین بکنه ،بعد نصف شب پاشه لحاف رو آدم بکشه ،
که مبادا پسرش خدا
نکرده بچادکه مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنهحالیته؟
هی...
یبابایی بود که گاه و بی
گاه ،سرمون داد بزنه ،
باهامون دعوا کنه ،
پامونو فلک کنه ،
بعد صبح زود پاشه ما رو
بغل کنهاشکای شب قبلو که رو صورتمون ماسیده بود ،
کم کمک با دستای زبر خودش پاک
بکنهحالیته؟
می دونی... بابامون چند سال پیش ،عمرشو داد به شماهر چی خاک اونه عمرتو
باشه ،مرد زحمت کشی بود خدا رحمتش کنه
ننه هم کورو زمین گیر شده
ای دیگه.... پیر
شدهبیچاره غصه ما پیرش کرد
غم رسوایی ما کورو زمین گیرش کرد
حالیته؟
اما راستش چی
بگم؟تقصیر ما که نبود ،
هر چی بودزیر سر «چشم» تو بود
یک کاره تو راه ما سبز
شدی.....مارو عاشق کردی،
ما رو مجنون کردی....
ما رو «داغون» کردی
حالیته؟
آخه آدم
چی بگم قربونتم؟حالا از ما که گذشت
بعد از این اگر شبی نصفه شبی به کسونی مثل
ما
قلندرو مست و خراب تو کوچه بر خوردی
اون چشارو هم بذار، لااقلاً دیگه این
ریختی بهش نیگا
نکن
آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگا بخواد اینجوری
آتیش بزنه
Friday, July 20, 2007
برویم ای یار ای یگانه ی من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشانند!
ایشان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.
و چنین است
که چون با زخم وفساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینت استوار تر می بندند.
برویم ای یار ای یگانه ی من!
برویم و دریغا!به هم پایی این یقین
که هر چه از ایشان دور تر میشویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم!
با چه عشق و به چه شور
فواره های رنگین کمان نشا کردم
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند.
و دریغا ای آشنای خون من ای هم سفر گریز!ـ
ِآن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند!
Monday, July 16, 2007
تاوان
در من بنگر
برای ترمیمآنهاو نگاههای سنگینشانکه از روی قضاوت درونشان استاز آخرین تکه های دل منچیزی نگذاشتند
.................
سوال پایین اگه جواب ندادین یادتون نره.منتظرم.ء
Saturday, July 14, 2007
هستی
مي خواستم ديروزپست مربوط به وبلاگ و بلاگ نويسي رو بنویسم که وقت نشد.ء
هستي چيست؟
فعل(هست/ است)چه معنايي دارد؟
نیستی چيست؟ و چگونه به وجود آن پي ميبريم؟
Sunday, July 08, 2007
دنیا....دار مکافات.....ء
ولی نمی شه اینروزا دختری پیدا کرد که دختر باشه یارابطه نداشته باشه.ء
Tuesday, July 03, 2007
Monday, June 25, 2007
خیانت
Sunday, June 24, 2007
خوشا ديدار ما در خواب.... خوشا فرياد زير آب...خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن...
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن در کنار تو