Saturday, November 14, 2009

حقهای من

حق من چیست؟مهمترین حق من مادری است و پدری ...ساییشان بر سرم...حق من سر پناهیست...حق من خانه است و ماشین و شغلی...حق من شکمی سیر است...حق من...حقهای زیادی دارم که نبودنشان آزارم میدهد... بودنشان هم کامل راضیم نمی کند.جای یک چیزی خالیست یک جای کار لنگ میزند...یک گوشه ای از زندگیم خالی می ماند.
بارها،بارها از خود می پرسم...حق من آغوشی نیست امن برای همیشه ،تا در کنارش به آرامش برسم؟ نیمه شب از پس کابوس شبانه به آن پناه ببرم؟حق من امنیت عاطفی نیست؟حق من نترسیدن از تنهایی نیست؟حق من نداشتن ترس از دست دادن نیست؟
حق من چیست؟

Wednesday, October 07, 2009

تلخیم انگارتمامی ندارد نمی خواهد دست از سرم بردارد.نوای این آهنگ که دارد برای خودش ناله می کندخنجر می زند بر دل ریشم.
من اما هر چه می گردم نمیابم ریشه اش را.سخت شده ام.فولادی.

Monday, September 28, 2009

کجا رها کنم این بغض آویزان را؟اینهمه دلتنگی را؟برای که بگوییم واگویه هایم را؟
پرم از همهمه .سرد سردم امروز.من چه تلخم امروز
..

Monday, November 24, 2008

انسان

در شنبه، 18 فروردين، 1386
--------------------------------------------------------------------------------

باز انسان
انسان كيست و انسانيت چيست؟
دقيقا اين واژه به چه معناست؟
ارزش انسانيت رو چجوري بايد درك كنيم.
اصلا ميشه چنين واژه اي رو تعريف كرد؟
يه جا خوندم نوشته بود ايثار اوج بروز تبلور انسانيت است!!!
واقعا اينه؟؟؟!!!!
اصلا انسان كيه؟غير انساني چيه؟
ميگن وقتي قابيل هابيلو كشت اونوقت انسانيت قرباني شد و مرد.
واقعا انسانيت مرده؟؟؟!!!.


.......................

سوالاتی بود که من پرسیده بودم. از بین بازدیدکنندگان تنها 19 نفر معلوم بود متن را خوانده و پاسخی نوشتند.که درصد پایینی به کل بود.یه چیزی حدود 34 درصد.که متاسفانه به جوابی که من دنبالش بودم نرسیدم.

اگه من بخوام به این سوالها جواب بدم اینجوری جواب می دم:

معنی انسان در لغتنامه زبان من اینگونه است:



انسان:جانور.جانوری از تیره نخستیان از شاخه پستانداران و از گونه آدمها که به سبب رشد مغز قدرت بیان قدرت تفکر از جانوران دیگر متمایز است.و آراسته به خصایل انسانی.

آدم:انسان نخستین .یکی از افراد نوع انسان که به فضایل انسان آراسته است. انسان خوب.که به فضایل انسانی آراسته است.

فضیلت:رجحان . برتری. امتنیاز اخلاقی

خصلت:خوی . صفت(خوب یا بد)

انسانیت:(مصدر جع)آراسته بودن به خصایل انسانی.انسان بودن.

مصدر:کلمه ای برای حدوث فعلی که به فاعل مربوط باشد یا دارا بودن حالتی بکار می رود.

از نظر من هم انسان موجودی است که به دلیل تفکر و اراده و قدرت خلق کنندگی بر دیگر موجودات رجحان دارد.





انسانیت هم انسان به اضافه مصدر یت یعنی چیزهایی که منسوب به انسان است.شامل همه رفتارهای مختص انسان است از خوب یا بد(البته خوب و بد از نظر کسانی که ارزشگذاری می کنن برای رفتارها) مانند تفکر. اراده. گذشت . ایثار . میل به قدرت.حسادت.خود خواهی. دروغگویی.کینه توزی و ........... .همه اینها شامل انسان می شود چون حیوانات نمی توانند دروغ بگویند.معنای ایثار رانمی فهمند همینطور حسادت را.من می گویم تمام اینها که عده ای از دوستان فقط به جنبه های از نظر ارزشگذاری خوب آن و دوستی فقط به جنبه های منفی آن اشاره کرد. باز تکرار می کنم خوب و بد از نظر کسانی که ارزشگذاری اخلاقی می کنند. در گذشته در این مورد صحبت کردم که از نظر من معیار گذاری برای اعمال و اخلاقیاتی وجود نداره.و تقریبا همه چیز نسبیسیت.یعنی نمی تونیم بگیم انسانیت فقط فضایل خوب است. چون انسان به دلیل خیلی از خصلتهای دیگر که گفتم هم بر حیوان رجحان دارد.


حالا می خوام بعضی نظرات مختلف از دیدگاههای مختلف رو بنویسم:

با توجه به عمر موجود زنده بر روى كره زمين (چهار ميليارد سال) و عمر قديمى ترين باقى مانده هاى حيوانى (يك ميليارد سال) و سرانجام اولين مهره داران كه به ۵۰۰ ميليون سال پيش تعلق داشته اند، عمر انسان (حدود ۳ ميليون سال پيش) رقم قابل توجهى به نظر نمى رسد. به عبارت ديگر مى توان گفت كه انسان جزء جوان ترين موجوداتى است كه بر روى كره زمين ظاهر شده و زندگى مى كند. اين در حالى است كه زيست شناسان سابقه پستانداران جنين دار كه انسان هم نوعى از آنها محسوب مى شود را دست كم هفتاد ميليون سال تعيين كرده اند. صاحب نظران جمعيت انسانى كره زمين را از ابتدا تا امروز ۹۰ ميليارد نفر تخمين زده اند كه چيزى بيش از ۳۰۰ هزار نسل در اين مجموعه قابل شناسايى است.

م:

ارسطو مي گويد : انسان حيوان ناطق است،

فيلسوف فرانسوي ژان وال : انسان نيم فرشته و نيم حيوان است. يا بعباره ديگر نه کاملا فرشته و نه کاملا حيوان است. و بعضي ها آن را صغير در عالم کبير مي انگاشتند

به گفته ناتوراليست ها " انسان حيوان است ابزار ساز" در جامعه شناسي " انسان حيواني است که جامعه را مي سازد" . در نظام هاي اقتصادي " انسان يک حيوان اقتصادي است

نوع ديگر تفکر اگزيستانسياليسم يا وجود گرايي است. وجود گراها در مقابل فلاسفه قبل از خودشان که هميشه جوهره را مقدم بر وجود پديده ها و انسان مي دانستند، آمدند و گفتند که اين وجود است که اول مي آيد و اگر هم چيزي قرار است در پي وجود قرار بگيرد نسبت به وجود متاخر است. اگزيستانسياليسم را فيلسوف برجسته وجودگرا، ژان پل سارتر به زبان ساده اينطور معني کرده است:" وجود انسان اول است و چيزهاي مختلف فقط بعد از انسان مي آيد. در يک کلام انسان بايد جوهره خود را خودش خلق کند. اين انسان است که خودش به جهان پرتاب مي شود، رنج مي کشد، تلاش و تقلا مي کند تا بتدريج خودش را معني و مفهوم دهد." در کليت اين موضوع از اينجا به بحث ما مربوط مي شود که اين فلاسفه و اين ديدگاه انسان را در مرکز قرار مي دهد و معتقد است که اين انسان مي تواند هر چيزي را که مي خواهد شکل دهد

از ديدگاه مارکس بهترين الگو انسانی است که به طور کامل در اين جهان و نه در جهان ديگر جذب می شود و به دنبال مرگ نيست و برای زندگی با ارزش خويش مبارزه می کند. زندگی ای که انسان در آن همه قابليتهای خود را بشناسد و از همه نيازهای خود برخوردار شود. انسانی دارای زندگی با ارزش و پر معناست که خوشبهتی خود را در فعاليتهايی می يابد که سبب دگرگونی و ارتقای جامعه و طبيعت اند. انسانی که در پی حقيقت و تبيين آن در فرهنگ و تمدن است.



انسان کلی از تقسيم کار که انسان را فقير و ابزاری می کند مستقل است. مارکس کاملا درباره نيازه به تقسيم کار و اهميت آن در توسعه انسانها آگاه بود. او با تقسيم کار داوطلبانه که موجب عدالت در اميال و استعدادها و فرديت انسان می شود مخالف نبود. او تنها با تقسيم اجباری کار که مردم را در سراسر زندگی اشان محدود و مجبور به کارهای از پيش تعيين شده می کند مخالفت داشت.در اين نوع تقسيم کار قدرت از انسان گرفته شده و امکان انتخابی ندارند.مارکس تقسيم طبقاتی را که امکان انتخاب را ازانسان ميگيرد و جايگاه آن را در زندگی تکليف می کند و سرنوشت رقم ميزند را نمی پذيرد

فردریش نیچه : چهار فضیلتی انسان والا عبارت است از : دلیری ،درون بینی ، همدلی و تنهایی که گرایش به آنها سبب پاکی می شود.




فردریش نیچه : آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.




فردریش نیچه : فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب های نیست و فیلسوف آن را پنهان می کند. فرد والا از فهمیده شدن توسط دیگران در هراس است نه از بد فهمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفهمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواهند شد

پس معنای خواست حقیقت نزد شما این باد که همه چیز چنان گردد که برای انسان اندیشیدنی باشد، برای انسان دیدنی، برای انسان بساویدنی! تا نهایت حواس خویش بیاندیشید و بس!

انسان از آغاز وجود خود را بسی کم شاد کرده‌است. برادران، «گناه نخستین» همین است و همین!

انسان چیزی است که باید بر او چیره شد

برادران آنچه من در انسان می توانم دوست داشت اینکه او فراشدیست و فروشدی.

انسان شر است-فرزانه ترین ها همه برای آسایش خاطر من چنین گفتند.

دریغا کاش امروز نیز اینچنین بود.

انسان باید شریر تر و بهتر شود. به شریرانه ترین چیز در انسان برای بهترین چیز در انسان نیاز است.


امّا باید دانست که این یک مفهومِ فلسفی ست نزدِ فیلسوفی باریک‌بین و بزرگ و باید آن را به معنایِ فلسفی فهمید. هر گونه تفسیرِ ایده‌آلیستی از آن هم خطا ست. زیرا نیچه دشمنِ خونیِ هر گونه ایدآلیسم است. ابرانسان، در مفهومِ نیچه‌ای آن، به معنایِ انسانِ برگذشته از متافیزیک است؛ انسانی که با "مرگِ خدا" خود به نیروی دانایی به جای او نشسته و معنا بخشیدن به هستی را بر عهده گرفته است. زیرا انسانیتِ انسان، یا اخلاقیّتِ او، با متافیزیک و با حضور در پیشگاهِ خدا تکوین می‌یابد و با پایان گرفتنِ دورانِ چیرگیِ متافیزیک به پایان می‌رسد. مفهومِ ابرانسان را در فلسفه‌ی نیچه باید در نسبت با انسان به این معنا و، از سوی دیگر، در نسبت با "واپسین انسان" فهمید که نمادِ تبهگنی در روزگارِ "هیچ‌انگاری"ست (نگاه کنید به چنین گفت زرتشت، "پیشگفتار").

.............

.سرود ابر انسان مي خواند، سرود كسي كه فرا رونده و دلير است و بصيرت دارد.
پس از مرگ خدا، انسان هاي برتر سعادتي را كه ديگر مي دانند آن دنيايي نيست، به عبث در اين دنيا مي جويند. اين را «گداي خودخواسته» به ما مي گويد و او كسي است كه زرتشت پس ديدار شاهان، دانشمندان، هنرمندان و كشيشان، ملاقات مي كند. او انسان ها را موجوداتي مي داند كه مبتلا به كينه توزي اند، گذشته را تكرار مي كنند، قدرت هضم و گوارش ندارند و مثل گاو مدام نشخوار مي كنند.
ه يك معنا، آموزش ابر انسان بيانگر دلمشغولي نيچه با مساله انضباط بيشتر و پرورش حيوان انساني هنگام از بين رفتن مرجعيت و برتري ديدگاه مسيحي – اخلاقي اس
ه اين معنا، ابر انسان آموزه يي ست كه نارضايتي شديد نيچه از بشريت كنوني و وضع موجود را با آينده تسلا مي دهد
زرتشت اينچنين پاسخ مي دهد: ‹‹اي دوست، به شرفم سوگند كه چنان چيزي در كار نيست. نه شيطاني هست و نه دوزخي. روان ات از تن ات نيز زودتر خواهد مرد. پس ديگر از هيچ چيز مترس.

شریعتی :انسان زاییده طبیعت و پرورده تاریخ. جامعه و طبقه خویش است ونیز متاثر از شرایط زیستی بیولیژیکی و حتی ژنتیک . اما مسیر تکامل وجودی او بسوی آزادی او از این عوامل جبری زعلمی مادی پیش میرود و به میزانی که اراده و خود آگاهی در او رشد میکند از صورت یک معلول بصورت یک علت تغییر مکان میابد . بنابر این وقتی می گوییم "انسان"مقصودمان پیداش آن علتی است که در مسیر طبیعت و تاریخ نقش یک عامل خالق .صانع.مدبر و استخدام کننده خود آگاه را بازی می کند و چنین انسانی به میزانی که اراده اش را با خود آگاهی و دانش مادی طبیعی بسیج می کند میتواند خود را بر مسیر مادی و علمی تاریخ مسلط سازد.

عرفانهایی مثل هندی می گن:انسان با نیرویی ناشناختنی زاده شده. چهره نخستین او هنگام تولد دور از دسترس است. باید آن را بیابد. کشفی در راه است. و زیبایی کار در همین جاست.همین تفاوت است بینیک وجود و یک شیئی.

شیئی فاقد وجود بلقوه است. همان است که هست.انسان شیئی نیست. تمام رنج و تمام شادیست. آن همه مبارزه است ان همه آشوب است.

برطبق آيين بودا مقام انسان، متعالى است. انسان سرور خويش است و هيچ هستى يا قدرت برترى نيست كه تقدير او را رقم زند. بودا گفت: انسان پناه خودش است.

بودا قدرت خدايان و قدرت واسطه هاي خدايان را نفي کرد و انسان را به نيروهايي که در درون خويش داشت توجه داد؛ بودا با اين کار شرک را نفي کرد، در حقيقت بودا آماده ي توحيد است و حتي مي تواند يک موحد باشد.



در آخر جملاتی از نیچه رو میارم:

**ای انسانهای والاتر !بدترین چیز در

شما این است که چنان که باید رقص

نیاموخته اید.رقصی از روی خویشتن به

فراسوی خویشتن!چه باک که شما ناکام

گشته اید!

هنوز چه ها میتوان کرد!پس بیاموزید

که بر خویشتن از فراسوی خویشتن خنده

زنید!برکشید دلهای خویش را ای

قصابان خوب .بالا و بالاتر. وخوب

خندیدن را از یاد نبرید.


برادران این تاج مرد خندان. این

تاج گل سرخ رامن بسوی

شمامیافکنم.خنده را مقدس خوانده ام. ای

انسانهای والاترخندیدن رابیاموزید.**



Wednesday, November 19, 2008

فرار... فراموشی

همون بشکه تنگ و تاریکولازم دارم که همیشه وقتی حالم مثل حالاست دوست دارم برم توش جمع بشم خودمو لوله کنم و درش رو ببندم.”

Monday, December 17, 2007

اگه گفتي دوستت دارم فقط بازي لبهات بود........وگرنه رنگ خودخواهي نشسته توي چشمات بود

عاقبت ظلم تورو يه روز تلافي مي كنم
اشكامو پاك مي كنم با دل تباني مي كنم
مياد اون روزي كه تو قهر دلم رو ببينی
چشماتو باز بكني حقيقتو خوب ببيني
مياد اون روزي كه من نامه هاتو پاره كنم
مياد اون روزي كه من غم دلمو چاره كنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز مي كنم
با غم و غصه و دردم تورو دم ساز مي كنم
اگه دل تاب بياره منم به اون روز مي رسم
روي ابرا مي شينم به آسمونها مي رسم
تو مي خواي تا مي توني دل منو خون بكني
با رقيبام بشيني منو تو ديوونه كني
اما هرروز خوشي تنگ غروبي هم داره
شباي سرد و سياه صبح سپيدي هم داره

Wednesday, August 01, 2007

شهر قصه

امروز می خوام یه پرده از شهر قصه رو بنویسم.
قسمتی از خاطرات خیلی ها ست. کسایی که اون زمان اجراش بودن. یا بعد ها نوار و فیلمشو داشت.
این قسمت نوار رو دوست دارم که بهمن می خوند :

آره .... داشتیم چی
می گفتیم؟ بنویسما رو دیوونه و رسوا کردی حالیته؟

ما رو آوارۀ صحرا کردی حالیته؟

آخه
ما واسه خودمون معقول آدمی بودیم

دست کم هرچی که بود، آدم بی غمی بودیم

حالیته؟

سرو
سامون داشتیم ،

کس و کاری داشتیم ،

آی دیگه یادش بخیرننمون جورابمونو وصله می زد
،ما رو نفرین می کردبابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید ،بهمون فحش می دادبا


کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست ،

ترکه های آلبالو رو کف پا مون
میشکست

حالیته؟

یاد اون روزا بخیر ،

چون بازم هر چی که بود ،

سرو سامونی بود

حالیته؟

ننه
ای بود که نفرین بکنه ،

بعد نصف شب پاشه لحاف رو آدم بکشه ،

که مبادا پسرش خدا
نکرده بچادکه مبادا نور چشمش سینه پهلو بکنه

حالیته؟

هی...

یبابایی بود که گاه و بی
گاه ،

سرمون داد بزنه ،

باهامون دعوا کنه ،

پامونو فلک کنه ،

بعد صبح زود پاشه ما رو
بغل کنه

اشکای شب قبلو که رو صورتمون ماسیده بود ،

کم کمک با دستای زبر خودش پاک
بکنه

حالیته؟

می دونی... بابامون چند سال پیش ،عمرشو داد به شماهر چی خاک اونه عمرتو
باشه ،

مرد زحمت کشی بود خدا رحمتش کنه

ننه هم کورو زمین گیر شده

ای دیگه.... پیر
شده

بیچاره غصه ما پیرش کرد

غم رسوایی ما کورو زمین گیرش کرد

حالیته؟

اما راستش چی
بگم؟

تقصیر ما که نبود ،

هر چی بودزیر سر «چشم» تو بود

یک کاره تو راه ما سبز
شدی....

.مارو عاشق کردی،

ما رو مجنون کردی....

ما رو «داغون» کردی

حالیته؟

آخه آدم
چی بگم قربونتم؟

حالا از ما که گذشت

بعد از این اگر شبی نصفه شبی به کسونی مثل
ما
قلندرو مست و خراب تو کوچه بر خوردی
اون چشارو هم بذار، لااقلاً دیگه این
ریختی بهش نیگا
نکن
آخه من قربون هیکلت برم، اگه هر نیگا بخواد اینجوری
آتیش بزنه

پس باس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه

Friday, July 20, 2007

این روزها زمزمه زبانم شده این شعر از شاملو:

برویم ای یار ای یگانه ی من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشانند!
ایشان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.
و چنین است
که چون با زخم وفساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینت استوار تر می بندند.
برویم ای یار ای یگانه ی من!
برویم و دریغا!به هم پایی این یقین
که هر چه از ایشان دور تر میشویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم!

با چه عشق و به چه شور
فواره های رنگین کمان نشا کردم
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند.
و دریغا ای آشنای خون من ای هم سفر گریز!ـ
ِآن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند!

Monday, July 16, 2007

تاوان


در من بنگر
تو مست در می ناب خود
در خود فراموشی خود
و فراموشی من
و
آنها
و نگاههای سنگینشان
که از روی قضاوت درونشان است
از آخرین تکه های دل من
چیزی نگذاشتند
برای ترمیم
باز هم قلبم شکست!!!!!!!!! ء
آیا این نیز تاوان دوست داشتن تو بود؟؟؟
و من
چه سر سختانه ایستاده ام
رو در رو
مقابل همه
همه کسانی که به من!!! ء
به من به چشم فاحشه ای می نگرند
و می ترسم که روزی
پیاله صبر عشقم لبریز شود
وتنم را به مرگ بفروشم.ء




.................
سوال پایین اگه جواب ندادین یادتون نره.منتظرم

Saturday, July 14, 2007

هستی

مي خواستم ديروزپست مربوط به وبلاگ و بلاگ نويسي رو بنویسم که وقت نشد.ء
تا اون پست رو بنويسم سوال ديگه دارم ازتون:ء
هستي چيست؟
فعل(هست/ است)چه معنايي دارد؟
نیستی چيست؟ و چگونه به وجود آن پي ميبريم؟
منتظر جوابتون هستم.تا بعد با هم به اين موضوع بيشتر بپردازيم.ء

Sunday, July 08, 2007

دنیا....دار مکافات.....ء


من شنیدم این یکی به اون یکی می گفت:ء
این یکی:می خوام ازدواج کنم ولی... .ء

ولی نمی شه اینروزا دختری پیدا کرد که دختر باشه یارابطه نداشته باشه.ء

اون یکی:تو که اینقدر برات مهمه می خواستی وقتی ترتیب دخترای مردومو می دادی به این فکر کنی که زنتم
دست کس دیگست.ء

Tuesday, July 03, 2007

می خواستم مطلبی در مورد وبلاگ و بلاگ نویسی بذارم. ترجیح دادم اول یه سوال بپرسم:
شما چرا وبلاگ می نویسید؟

Monday, June 25, 2007

خیانت

چشم دوختم تو چشاش ولی تازگیا می ترسیدم مستقیم بهش نگاه کنم.اصلا می ترسیدم باهاش حرف بزنم.می ترسیدم بپرسم چته...ء
دلمو زدم به دریا.گفتم ببین دوستتم.باید بدونم چته. به چی فکر می کنی.چه مرگته. لامسب خوب منم آدمم. نمی تونم هر روز چهره عبوس و گرفته تو رو ببینم و به روت نیارم.دست زد رو سینم. هلم داد کنار و گفت برو بابا دلت خوشه . دست از سرم بردار.سماجت کردم.برگشت نگام کرد: چند تا جمله گفت و ....ء.
گفت: نمی خوام بدونم. نمی خوام کنکاش کنم. چون می دونم اونوقت داغون می شم.به
دلایلی رسیدم . ولی ادامش ندادم تهشو در بیارم.چون می خوام آروم باشم.ولی......ء
حرفشو خورد و راهشو گرفت و رفت.
ولی چی؟؟؟
هیچی.دعا کنید اتفاقی مطمئن نشم.چیزی نشنوم.ولی اگه...اگه مطمئن شم که درسته جفتشونو می کشم.بعدشم.... .ء
یخ کردم......ء------

Sunday, June 24, 2007

خوشا ديدار ما در خواب.... خوشا فرياد زير آب...خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن...

.
.
.
.
.
.
ای جدایی
.
تو بهترین بهانه گریستن
.

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
.

ای نوازش تو بهترین امید زیستن در کنار تو
.

من ز اوج لذتی ی گذشته ام
.
.................................

Wednesday, June 20, 2007

teare in the heaven....

ای دوست در ازنای شب اندوهان از من بپرس که در کوچه عاشقان تا صبح رقصیده ام...............ء
یک زمان و یک مکان بامرگ میعاد خواهم داشت کاش آن زمان و آن مکان اینجا بود.ء
از ما گذشت باید از ابر بیاموزیم تا از عطش گیاه نمیرد
بر چفت مقبره پیر قفلی میان گره ها و قفلها دیشب گشوده شد
هیهات بد بختی چه کسی آغاز گشته؟ اینروزها اینگونه ام ببین :ء
دستم چه کند پیش می رود انگار هر شعر باکره ای را سروده ام پایم چه خسته می کشد گویی کت بسته از خم هر راه رفته ام
تا زیر هر کجاای دوست این روزها با هر که دوست می شوم احساس می کنم آنقدر دوست بوده ایم
که دیگر وقت خیانت است
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
باز هم همون جملات تکرای:
من نمی فهمم. نمی تونم درک کنم.
_چیو؟
هیچ چیز دیگه برام مفهموم نداره نه خوشحالی نه غم نه شادی. هیچ جیز
. یعنی چی ؟
یعنی اینکه تو خلسم!انگار یک قرص خوردم که می تونه ماهها اثر داشته باشه. منگم کنه.
نگاه کن داره به حرفات می خنده؟
دیر شده 20 دقیقه بیشتر وقت نداریم باید بریم.
چرا اینها همه شبیه دلقکها هستن؟
خوب از همه اینها گذشته جک چی بلدید؟به یه ترکه می گن شیری یا روباه می گه مگه خر چشه؟ ها ها ها.یه روز .......... ها ها ها.........هه هه هه ....خوشحال شدیم اینم از امروز.ء
روزنامه امروز کو . صفحه نیازمندیها. الو سلام. در مورد آگهیتونمی خواستم بپرسم.شرایط تون چیه؟؟
ء50کف سرامیک چوبی فلزی....... رهن اجاره قابل تبدیل؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!/////ء
وای گل لاله چقدر قشنگ .
نه این یکی رو تونستم بفهمم. کباب ترکی دلم خواد!!!!!!!!!!!!!!!ء
تلفنش خرابه الووووووووووو الوووووووووووو!!!!!!!!!!!ء
بگو برام شرایط زندگیت چطوره؟ خودتو سازگار کردی؟ خوبه.
نه خوب نیست.
اینطوری نگو نمی تونی دل منو خوش کنی.ء
مثل خر گیر کردم تو گل .
وایییییی وابستگی.......ء
چاخان پشت سر هم. می خوام زجرت بدم. ء
زجر بکش دوست دارم.ء
شری راجینز:این دو واژه را باید بفهمی وجدان و آگاهی آگاهی از آن توست وجدان را جامعه به تو داده است. این تحمیلی بر اگاهیست.ءهرگز در انتظار چیزی نباش.هرگز تعجب نکرده ام. چون هرگز در انتظار چیزی نبوده ام............ء
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
معشوقه معشوقه و مترس (metres) دو تاش یه معنی دارن همه می خوان در آن واحد همه چی رو داشته باشن نه اینو از دست بدهند نه اونو ...............ء
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم تا دستهایت را گرم کند اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند روزت را غرقه نور کند یخ پیرامونت را آب کند
همه این داد و بیدادها که سر یه قابلمه نیست؟؟؟ء
چرا هستتتتتتتتتتتتتتتتتتت تو که اینقدر دعوایی نبودی چرا اینجوری شدی؟؟؟؟؟؟؟ء
واییییییییییی!ی ی ی ی..........ء
قلیونش اصلا کام نمی د ه . باید باهاش غذا هم بخوری.ء
به شما قلیون نمی دیم آقا باهاتون نیست.ء
این هفته دیگه حتما می ام می بینمت.ء
این ماه اضافه کاریها رو ندادن. خانم(س) پرینتر رو هم مثل دلش سیاه کرده.ء...ء
. چند ماه دیگه باز نشسته می شه. نمی خواد بفهمه ....ء
جججججییییززززز هیسسسسسسسس زیر آبتو می زنن.ء
چقدر خوابم می آد صف توالت کی تموم می شه نوبت من رسید بیدارم کنید خسته ام مرا بنواز مرا بساز.ء
پاشنه کفشم شکسته.ء
می خوام تنها باشم. یک آخر هفته برای خودم می فهمید تمام هفته مثل اسب باری کار می کنم. ميخوام یک آخر هفته برای خودم باشم. شما ازم گرفتید.ء
نخیر این حرفا نیست راهی که تو رفتی ما آسفالت کردیم. بگی ف می گیم فرحزاد
دیونه بهت شک می کنن اینجوری می کنییییییییییییییییییییی
خاله زری توی فنجون من چی میبینی؟؟؟؟
یه آدم مثبت قد بلند.بهش بها نمیدی. قبلش یه ماجرایی رو پشت سر قرار دادی.برات خوب بود که تمومش کردی تا آخر سال ازدواج می کنی.ء
می رسد از دور صدای مرد چوپان.ء
نه دیونه تو نباید بچه دار شی. تو لیاقت اینو داری که پیشرفت کنی.
بچه همه چیو ازت گیره!!!!ء
بچه مثل کرمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!ء
نه همه چی نسبیه نمی تونی نظرتو تحمیل کنی
. بارون می آد دوست دارم.ء
ببار ای نمنم باران ببار دلم تنگ است
فکر نمی کردم که اینهمه مسخره باشی که تلفن منو قطع کنی.ء
طوفان خنده ها
این گول ببین که روشنی آفتاب را از ما دلیل میطلبد
طوفان خنده هاخورشيد را گذاشته مي خواهد با اتكا به ساعت شماته دار خويش
بيچاره خلق را متقاعد كند كه شب از نيمه نيز بر نگذشته است!ء
تو تازگیها بهم دروغ می گی.
اگه دوستش داری براش مبارزه کن بجنگ.
ولی چقدر راحت............... ادعا چقدر آسونه.ء
من با تو به آرامش رسیدم.ولی چرا برای ادامش تلاش نمی کنی؟؟؟؟ ء
من از تبار غربتم از آرزوهای محال
قصه ما تموم شده با یک علا مت سوال؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
یاد گرفتی حرصتو سر این سیگارها خالی کنی. کون به کون سیگار روشن می کنی. بیچاره خودتو نشناختی دنبال خدا می گردی چی می خوای توی این کتابها. دفن شدی. گم شدی.ء
بخواب فکر نکن تموم میشه اینم تموم میشه.ء
نوبت تو شد بلند شو برو توالت.ء
باید که از اینجا برم فرصت موندن ندارم
یاوه منال !ء

تو را در خود می گوارم من تا من شوی.ء
جاودانه شدن را به د رد جویده شدن تاب آر.....ء